سید مهدی سید مهدی ، تا این لحظه: 13 سال و 18 روز سن داره

شازده کوچولو

اولین قدم برای راه افتادن

مهدی پسر گل من وقتی دمر می خوابونمت با تلاش وکوشش بسیار سرت رو می خوای بالا نگه بداری  خیلی وقتها موفق نمی شدی وسنگینی می کنه  وزودی می افته وشما هم از این موضوع ناراحت می  شدی وگریه می کرد ولی الان گردنت سفت شده وبیشتر می تونی نگه داری ومن چقدر از این پیشرفت شما خوشحالم وخدا رو شکر می کنم که بچم سالمه ومی تونه این قدمهای بزرگ رو واسه رسیدن به تکاملش برداره گردن گرفتن شما اغاز راه رفتن شماست  به امید اون روزی که دستت رو بگیرم وبا هم تو   خیابون وپارک قدم بزنیم         ...
15 آذر 1390

مستقل شدن مهدی جان

                                                             پسر عزیز تر از جانم  مهدی جان شما سه ماه ونیمه بودی که من تصمیم گرفتم که دیگه شما رو تو تخت خودت وتو اتاق خودت بخوابونم البته قبلا شما تو گهوارت بودی ودر کنار تخت ما ولی من تصمیمگرفتم که شما رو بخوابونم توی اتاق خودت تا کم کم عادت کنی وتنها بخوابی برام سخته که از شما دور باشم ولی دوست دارم که پسرم به من دلبستگی داشته باشه تا وابستگی دوست دارم رو پای خودت زودتر یایستی ومستقل باشی ولی این رو بدون که من همیشه مراقب...
15 آذر 1390

اولین حمام مهدی در وان

   می خواستم مهدی رو ببرم حمام ولی هیشکی خونه نبود مونده بودم چی کار کنم که یاد وانش افتادم باخودم گفتم خیلی زوده بزارمش تو وان ولی چاره ای نبود یاد اسفنجش هم افتادم وبا ترس ولرز وان رو پر اب کردم واسنج رو هم گذاشتم تو وان مهدی رو که خوابوندم تو وان یه کمی ترسید ووگریه کرد ولی من با هاش بازی کردم وکمی اروم شد وبه من نگاه می کرد تا اینکه براش عادی شد   وشروع کرد به نگاه کردن دور وبرش  قربونش برم که اینقدر اقاست                                                     ...
14 آذر 1390

زردی مهدی

  فرادی روزی که پسرم رو اوردم خونه  به نظرم چشماش زرد بود وپوست تنش هم کمی زرد بود بردیمش دکتر دکتر هم از مایش خون نوشت دیدیم بله زردیش روی 11 هست وخلاصه قرار شد بیمارستان بستری بشه شب که مهدی رو بردیم بیمارستان وکار هاشو کردیم وبستری شد من تمام شب رو گریه کردم ومهدی هم اونجا ارامش نداشت مدام گریه می کرد ومی خواست از دستگاه بیاد بیرون وشیر بخوره ولی من که هم  خیلی ناراحت بودم که همین باعث شده روی شیرم اثر بزاره وکم بشه وومهدی هم زیاد زیر دستگاه نمونه بابای مهدی دید که من خیلی عذاب می کشم وهمش در حال گریه کردن هستم ومهدی هم فردا صبحش زردیش رفت بالا تر رسید به 17 تصمیم گرفتیم با رضایت خودمون ببریمش خونه زیر دستگ...
14 آذر 1390

ورود شاهزاده به قصرش

          چهارشنبه 7 اردیبهشت شاهزاده کوچولوی ما همراه مامانی وبابایش وخاله مهری قدم به قصر کوچیک خود گذاشت بابای براش گوسفند قربانی کردو مامان جونیش وباباجونیش هم به استقبالش اومده بودند شاهزاده من خوش اومدی به  خونت می دونم که خونه اولت برات بهترین جای دنیا بود ولی این جا هم خوبه قول می دم بهت بهترین لحظات رو در کنار من وبابایی داشته باشی وما همه تلاشمون رو می کنیم که شما خوشبخت وراحت زندگی کنی                                                     &nb...
14 آذر 1390